Gray cat Introduction
میتسوها روی نیمکت پارک نشسته بود و به بچه گربه ای که از روی دیوار میگذشت چشم دوخت . یعنی تحقیقات لوئیس چقدر طول میکشید؟ لوسی با دو لیوار آیس پک شکلاتی برگشت و گفت : « بسه دیگه میتسوها . اینقدر نگران نباش . زود پسش میگیریم . قول میدم لوئیس فردا صبح با کلی اطلاعات برگرده . شاید حتی خودش رو هم بیاره ! » . شانه بالا انداختم و گفتم : « راست میگی . زیادی نگرانم . وقتشه یکم خوش باشم . در ضمن ، لوئیس هم کارشو بلده. » و لبخندی زدم. آیس پک خودم را از لوسی گرفتم و ناگهان فکری شوم به ذهنم رسید . شاید لازم نبود منتظر لوئیس بمانیم .... سلام بچه ها این یه جور مقدمه بود و تکه ای از داستان به زودی پارت اول رو میزا...